ذکر مصیبت تخریب حرم مطهر ائمه بقیع علیهم السلام
اینجا نـشـانی از نـگـاه آشـنـایی نیست یا از صـدای آشـنایی، ردّ پـایی نیست طوفـانی از اندوه، دلـتـنگی، پـریشانی جاریست در این دشت، اما ناخدایی نیست مرزی فـراتر از زمین و آسـمان دارد بیوسعت این خاک، گویا ماورایی نیست! قـندیل آه عـاشـقان، فـانـوس شـرم مـاه مشتی ستاره، بیش از اینش روشنایی نیست در غربت این دشت، اما آنچه میپیچد تنها هیاهوی سکوت است و صدایی نیست هر یک بقیع کوچکی در سینهمان داریم مائیم و اندوهی که آن را آشنایی نیست بر شانههای غربت ما، زخـم میروید زخـمی که او را ابتدا و انتهایی نیست مائیم و، ارث چارده قرنِ عـزا، آری! غمگینتر از این قصه، گویا ماجرایی نیست در شعـلههای شرم میپیچم که میبینم شعرم به یاد غربتش، شعر رسایی نیست |